حضور

عکس هایی که نمی دانم کجاست با خنده هایی که نمی دانم به دنبال گفتن چه جمله ای ست
اما من محتاج یک جمله ام در صدای تو تا چیزی بنویسم
تا زندگی را در لحظه هایم جاری کند
در پرت ترین خیابان های این شهر، دلم میخواهدت
تا در بیکران تو غرق شوم
می دانم 
تو می آیی و من تا آمدنت پشت دیوار تنهاییم بی سر و صدا روزگار می گذرانم
می دانم
تو می آیی و می خوانی مرا
این را از تپش قلبم که با هر بار دیدنت سر به فلک می گذارد، میفهمم
از نگاه کردنت که در من می جوشاند ، می کوباند ، می دواند، میفهمم
حضورت برایم فاصله اى ست به اندازه ی دیدنت در رویاهایم

چِشم که می بندم ، تو می آیی

غر زدن

مدتیه که دیگه جنجالی فکر نمیکنم ونمی نویسم

شاید با گذر زمان عادت کرده باشم یا اینکه صبورتر شده باشم

درک کردم که نمیشه همه ی سیاهی ها و تاریکی ها رو سپید و روشن کرد

جهان رو پر از خوبی و خوشی و صلح کرد

داشتم فکر میکردم چقدر فشار و استرس ام بالاست، داشتم فکر میکردم دغدغه های یک ادم هنوز ۲۵ ساله نشده نباید اینقدر باشه

از خیلی سال پیش تصمیم گرفتم حقوق بخونم. اون موقع هایی که همه همسن و سال های من سرگردون آینده شون بودن من مطمِئن بودم که میخوام حقوق بخونم. اومدم علوم انسانی و با علاقه درسامو خوندم آخر هم با یک رتبه دو رقمی دانشجوی حقوق بین الملل دانشگاه علامه

توی کارم و تمام هفت سالی که دانشگاهم تلاش کردم که چشمانمو نبندم و شرایط موجود باعث نشه سکوت کنم

اما فهمیدم که تمام حسرت ها رو باید تو بقچه ای پیچید و گذاشت روی طاقچه ی دل

خواستم بگویم در زندگی هر آدمی چیزهایی هست که خارج از کنترل اوست و تصور اینکه آدمی می تواند انها را عوض کند صرفا توهم است

آدم باید یاد بگیرد خیلی جاها دست و پا زدن را کنار بگذارد

همه اینا رو گفتم که بگم من عاشق رشته ام بودم اما الان خسته ام!

خسته ام چقدر سرم رو زیر آب ببرم تا مرز خفگی برم

تمام این سالها کنار این علاقه ی زیاد، استرس خیلی زیادتری بوده. تمام این سالها فشار زیادی داشته

اما هنوز هم میشه امید داشت  

آن روز را انتظار میکشم

حتی روزی

که دیگر

نباشم ...