مهاجرت

به عنوان کسی که همیشه عاشق نوشتن بودم واقعا دیگه دستم نمیره که بنویسم

جدال بین وحشتِ رفتن و خستگیِ موندن آخرش من رو به زانو درمیاره

که عقلم « فریاد » می‌زنه باید بری

ولی نمی‌تونم

چون فرومی‌ریزم با رفتن،

ولی موندن هم نابودم می‌کنه

خودم رو مستحق زیستنی بِه از زیستن کنونی میدونم 

هرثانیه و هرلحظه توی مغزم با خودم می‌‌جنگم اما « نمی‌تونم » برم

حس بدیه!

من از مهاجرت کردن و تا ابد تو ایران موندن، هر دو، به یک اندازه می‌ترسم

شاید یه روز بتونم ایران رو ترک کنم

ولى به هیچ وجه فردا نیست 

امروز که اصلا نیست 

نظرات 1 + ارسال نظر
وجدان بیدار سه‌شنبه 13 دی 1401 ساعت 09:35 https://zhobin66.blogsky.com/

سلام وبلاگ خوبی دارید به وبلاگ بنده هم سر بزنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد