از پنجره های نیمه باز اتاقم اُریب آفتابی می تابه روم، خوبم، یک خوبی که نمیذاره برم تا تَه
یه نور نزدیکی بهم هست که چشمامو میبندم و میبینم مسیرو باهاش
جوری خوبم که ثبت بشه برای حس گرمای گردش خون تو رگهام و برای وقت هایی حس میکنم خودم رو در اعماق حضور هماهنگش !