چیزهایی هست که نمیدونی
اینکه همیشه اطرافیانم رو بیشتر از چیزی که دوستم داشتن، دوست داشتم.
همیشه اونی بودم که به همه چی اهمیت میداد،
اونی که تهش میموند.
هیچوقت آدمها رو پشت سرم جا نذاشتم.
اما خودم جا موندم
بیش از حد حواسم به بقیه بود.
همه چیو جدی گرفتم.
و الان بیش از حد خستهام، خیلی خسته.
زیاد فکر میکنم،
کجای کار اشتباه کردم،
بارها و بارها.
زندگی منو خیلی ساکت کرده.
روح و جانم احتیاج به مراقبت داره،
چون بیش از حد حس کرده.
باید جسارت کنم،
جسارت بهم زدن هرچی که ساختم،
جسارت جا زدن و از نو ساختن.