-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 دی 1403 18:03
چیزهایی هست که نمیدونی اینکه همیشه اطرافیانم رو بیشتر از چیزی که دوستم داشتن، دوست داشتم. همیشه اونی بودم که به همه چی اهمیت میداد، اونی که تهش میموند. هیچوقت آدمها رو پشت سرم جا نذاشتم. اما خودم جا موندم بیش از حد حواسم به بقیه بود. همه چیو جدی گرفتم. و الان بیش از حد خستهام، خیلی خسته. زیاد فکر میکنم، کجای کار...
-
مهاجرت
سهشنبه 13 دی 1401 09:25
به عنوان کسی که همیشه عاشق نوشتن بودم واقعا دیگه دستم نمیره که بنویسم جدال بین وحشتِ رفتن و خستگیِ موندن آخرش من رو به زانو درمیاره که عقلم « فریاد » میزنه باید بری ولی نمیتونم چون فرومیریزم با رفتن، ولی موندن هم نابودم میکنه خودم رو مستحق زیستنی بِه از زیستن کنونی میدونم هرثانیه و هرلحظه توی مغزم با خودم میجنگم...
-
Post-covid-19
جمعه 15 بهمن 1400 10:45
روزهای عجیب پوست انداختن رو میگذرونم یهو به خودم اومدم دیدم panic attack دارم و مار پیتون اضطراب چنبرهزده دور کمرم عجیب می رنجم و این رنجش در بند بندِ وجودم نمایانه این رنجش اما از من آدم دیگری ساخت به یک باره به خودم آمدم و دیدم دیگر هیچ چیز برایم اهمیت قبل را ندارد ! خیلی تو این چند ماه یاد گرفتم اونقدر که باید یه...
-
تو کی هستی؟
یکشنبه 20 تیر 1400 10:58
گذشته و آینده زمان و ماجرای اون فراموش نکن، زندگى بزرگترین هدیه ای که به ما داده شده آبستن ناشناخته هایى بى نهایت در مورد اون فقط یه کار از دستت ساخته ست تسلیم شدن بله باید تسلیم بشی ! باید خودتو به دست زندگی بسپاری و زندگی کنی انسان یا با عشق به دیگری پیوند میخوره یا با ترس تو با عشق پیوند برقرار کن نه با ترس با...
-
عصر یکشنبه
یکشنبه 2 خرداد 1400 21:01
به خودم قول داده بودم وقتی حالم خوب نیست چیزی ننویسم، اما کلمات چموش تر از این حرفا بودن و هستن که من بتونم توی مشتم نگهشون دارم؛ زمان رو به عقب حرکت دادم . با مرور دوباره ی سالی که برام گذشت خیلی احساس درد کردم و چقدر رفتارهای متناقض دیده ام و حجم درس هایی که از آدم ها گرفته ام چقدر زیاد بوده . یکی از ناامید کننده...
-
جزییات
شنبه 28 فروردین 1400 17:45
حضورت را ندارم امّا شعر میگه هستی ! به رسم عاشقی برات شعر میگم ... دلم میخواد از جزییات صورتت حرف بزنم اونجا که می خندی و زمان کند میشه .. چشم هات؛ منشا جاودانه ای که روزی من رو به دنیایی کِشوند که هیچوقت با اون آشنا نبودم چشمام تورو گذاشته جای همه ی آدما ...
-
COVID-19
یکشنبه 19 بهمن 1399 19:33
یکسال تمام، ترس از فقدان عزیزانم، روانم رو سابیده روانشناسا میگن Thantophobia من میگم سرطانی که تو همه ی وجودم ریشه دوونده با فروپاشی روانی فاصله ایندارم نه خواب راحت دارم نه درست میتونم زندگی کنم احتیاج دارم از همه چیز فاصله بگیرم و چیزیو احساس نکنم . چیزیو نفهمم،نشنونم ونبینم ! احتیاج دارم در دورترین نقطه ممکن...
-
واگویه
یکشنبه 12 بهمن 1399 23:59
اما هیچ تصادفی، تصادف نیست خوب یا بد ... هر کس و هر چیزی ... برای اینه که مارو به جایی ببره هیچ چیز بی دلیل نیست اگر تو تقدیرمون باشه گذرمون بهش میوفته !
-
نور نزدیک
شنبه 10 اسفند 1398 18:37
از پنجره های نیمه باز اتاقم اُریب آفتابی می تابه روم، خوبم، یک خوبی که نمیذاره برم تا تَه یه نور نزدیکی بهم هست که چشمامو میبندم و میبینم مسیرو باهاش جوری خوبم که ثبت بشه برای حس گرمای گردش خون تو رگهام و برای وقت هایی حس میکنم خودم رو در اعماق حضور هماهنگش !
-
دژم
پنجشنبه 14 آذر 1398 18:43
به قول دوستی خشمگینم از ۸۸ تاکنون.مزخرفات سیاستمداران بدترم میکند. نیاز به انزوا دارم تا کنترلش کنم.برمیگردم.شاید روزی.خوب نیستم.کوچهها باریکن دُکّونا بستهس،خونهها تاریکن تاقا شیکستهس،از صدا افتاده تار و کمونچهمُرده میبرن کوچه به کوچه.
-
سخت بود یا سختش گرفته بودم
شنبه 20 مهر 1398 15:42
سخت بود یا سختش گرفته بودم همه چی تو ذهنم معلقه باید بیشتر رویابافی کنم هیچ وقت نخواسته بودم بدی هارو باور کنم اما گاهی کم میارم و شروع میکنم به شکسته شدن نمی دونم شاید بلوغ همین باشه ولی یسری ها ایکاش هیچ وقت اینجا نبودن اگر میشد زمان و متوقف میکردم و براشون میگفتم شاید فردا منی نباشه تویی نباشه ما که به آنی نیستیم...
-
پنهانیم !
پنجشنبه 10 مرداد 1398 12:25
کاش احساساتمون رو دفن نکنیم کاش نترسیم به خودمون میایم میبینیم میخکوب شدیم تو زمان و مکان و به مرگ نزدیک حیفه! وقتی حتی از یادش قلبمون ذوب میشه وقتی داریم تو جهانش زندگی میکنم وقتی عکساش ،بوش، صداش، نگاهش... رو ذخیره میکنیم در وجودمون . . . حال خوب همینه ! کِیف کنار کشیدن از این مسابقه پر سرعت تا ابد پوچ برای داشتنش...
-
گرگ و میش
دوشنبه 20 خرداد 1398 12:33
دیگه یاد گرفته بود دنیا گرد و کوچیکه ، مسیر زندگی شبیه کتابها نیست ... شبیه خودشه ... کوه داره ، صخره داره ، دریا داره ، جنگل داره ... مثل غرق شدن در گرگ و میش روزگار که هم زیباست و هم دلگیر،زندگی هم غرقت میکنه در همین لایه های زرد و نارنجی. زندگیه دیگه... بازی های خودش رو داره. شاید در این گرگ و میش پر وسوسه فقط باید...
-
آدم های خیالباف همیشه حال شان خوب است!
پنجشنبه 16 اسفند 1397 00:46
تو نوری؛ میبینمت اما نمیتوانم لمست کنم از من عبور میکنی، لحظه به لحظه مرورت میکنم ؛ فکر کردن به تو یک لبخند آبی میآورد و از حجم دلتنگیم کم میکند؛ چیزی برای نوشتن نیست گوش کن ؛ نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست !
-
واقعی !
دوشنبه 24 دی 1397 21:02
یک نفر از فرسنگ ها دور تر حواسش به من هست ، ایستاده دقیقن همون جا که ذهنم میگه بند بند وجودم میدونه هست ، همین نشانه ها رو میگم ، که میتونم این دوری و با اون ها سَر کنم ... یکی از قشنگی های دنیا همینه همین که بدونی حواسش بهت هست و بدونه حواسم بهش هست !
-
یادمه !
پنجشنبه 6 دی 1397 06:09
همیشه از بچگی از فراموش شدن از ذهن کسایی که دوستشون داشتم و دارم ، می ترسیدم و می ترسم برای همین همیشه به آدمای اطرافم که برام مهم بودن یادگاری هدیه میدادم مثلا خیلی کوچکتر که بودم ، سنگ ها و صدف هایی که از ساحل جمع میکردم و نگه میداشتم و کلی هم برام ارزشمند بودن بزرگتر که شدم داستان با بچگی کلی فرق کرده بود و این...
-
عصر کبود
جمعه 20 مهر 1397 19:33
حتی اگر غروب روز جمعه هم باشه و در عمق بی حوصلگی غرق شده باشیم آرام چشم هایمان را ببندیم وفقط یه جایی که دوست داشتیم باشیم فکر کنیم دور از سر و صدای شهر دور از نگرانی های بزرگ و کوچک و دلهره های بی امان فکر کنیم به همه ی لحظه های خوب به نگاه کردن کسی که خیلی وقت است او را ندیده ایم به گرمی لیوان چای لب پنجره به بوی...
-
یه جور دیگه
دوشنبه 12 شهریور 1397 11:52
من هرگز آدمی نبودم که بخوام دور خودمو خیلی شلوغ کنم همیشه یه عده ی مشخص دورم بودن و دوستان صمیمی اما آدمای زیادیو میشناسم تا حالا یه چیزیو خوب یاد گرفتم هیچ چیز مطلق نیست... اصرار به قطعیت در این زندگی حماقت محضه! اگر این رو از همون اول میدونستیم به این ترتیب هزینه های روحی ، روانی که متحمل میشدیم در زندگی هم کم...
-
خسته و وا داده ام ، تو چونى ؟
یکشنبه 7 مرداد 1397 16:08
چقدر سعی کردم برای دیگران خوب و مفید باشم یا حداقل دلیل حال بد کسی نباشم و با چه سیلیای رو به رو شدم ! اینجا خیلی وقته کلمه ی عشق و خوبی و صلح لجن مال شده هیچ وقت نفهمیدم چه چیزی از انسان ها همچنین موجودات پست و حقیری میسازه اما تو این نقطه ای که الان هستم دیگه برام مهم نیست دیگه جواب خودمو با اشکال نداره و ولش کن...
-
ای رفته از بر ما
چهارشنبه 27 تیر 1397 19:11
انتظار می ارزد ، اگر عشق باشد ... عشق به تاپ تاپ های نفسگیر با شنیدن نامت می ارزد دیدنت که بماند عشق می ارزد، اگر عشق باشد ...
-
نیستی کنارم
جمعه 10 فروردین 1397 07:03
صدا نیست ، تصویر نیست ، همه چیز شد نوشتن برام اما همین تپش خاصی که به وجود اومده دست بزار روی قلبت ! “عشق از قلبها جریان پیدا میکنه”
-
باور
جمعه 27 بهمن 1396 21:42
“باور” کلمه ای ۴ حرفی در فلسفه ی ذهن مدرن، “باور” برای حالتی اطلاق میشه که ما چیزی را راست و درست میدونیم باور دارم که نزدیک هستی باور دارم خیالم را می خوانی و درست همان ها را برایم زمزمه میکنی می دانم تو نزدیکی به باور های خود ، باور دارم ...
-
نگاهت
دوشنبه 16 بهمن 1396 17:54
لبت گر بی سخن باشد ٬ نگاهت صد زبان دارد
-
رویا
جمعه 24 آذر 1396 12:50
تنها نشستم سر شب باز هم من موندم و فکرهایی که تو ذهنمه دلم میخواد همه چیز را وِل کنم برم یه شهر کوچک زندگی کنم و بنویسم برام ترسناکه که دیگه آدم ها با هیچ چیز اهلی نمیشن نه عشق نه دوستی یه خونه در خیالم دارم چوبی ، وسط جنگل ، همیشه سرجایش هست ، فقط کافی ست چشمهایم را ببندم و تمام چایم را بردارم وبنشینم کنار پنجره و...
-
حضور
یکشنبه 21 آبان 1396 12:03
عکس هایی که نمی دانم کجاست با خنده هایی که نمی دانم به دنبال گفتن چه جمله ای ست اما من محتاج یک جمله ام در صدای تو تا چیزی بنویسم تا زندگی را در لحظه هایم جاری کند در پرت ترین خیابان های این شهر، دلم میخواهدت تا در بیکران تو غرق شوم می دانم تو می آیی و من تا آمدنت پشت دیوار تنهاییم بی سر و صدا روزگار می گذرانم می دانم...
-
غر زدن
دوشنبه 1 آبان 1396 22:02
مدتیه که دیگه جنجالی فکر نمیکنم ونمی نویسم شاید با گذر زمان عادت کرده باشم یا اینکه صبورتر شده باشم درک کردم که نمیشه همه ی سیاهی ها و تاریکی ها رو سپید و روشن کرد جهان رو پر از خوبی و خوشی و صلح کرد داشتم فکر میکردم چقدر فشار و استرس ام بالاست، داشتم فکر میکردم دغدغه های یک ادم هنوز ۲۵ ساله نشده نباید اینقدر باشه از...
-
زندگی چیزی کم داشت
دوشنبه 27 شهریور 1396 11:40
گاهی وقت ها دیر می فهمی ... که زندگى آنگونه که می دانم و میدانی نیست که زمان آدم هارو عوض میکنه اونقدر دیر که ... در زندگیم با حقیقت های تلخی روبرو شدم ، حقیقت هایی که باعث شد زندگی شاید برام دیگه جلوه ی سابق را نداشته باشه ، حقیقت هایی که درون مغزت یک سونامی بوجود می آورد و بعد دیگه آدم سابق نخواهی شد حقیقت اینه که...
-
فراموشی
دوشنبه 1 خرداد 1396 23:41
چی شد که انقدر راحت فراموش میکنیم نفهمیدم کی عوض شدیم کی دیگه دل نبستیم همیشه فراموش کردن برام سخت بوده حتی میتوانم چهره و حالت صورت و لحن صحبت کسی را سال ها با خودم مرور کنم و خاطره نشخوار کنم آدم ها وقتی پا تو زندگی من میذارن هرکدومشون یک تکه از وجود من رو میسازن که جدا کردنشون از خودم غیر ممکنه نمی دانم شاید آدم...
-
کجای جهانیم
دوشنبه 5 مهر 1395 20:32
بشردوستی , وطن دوستی و اصولن دوستی ما انقدر سطحی, شعاری و جوزده و بی معناست که گاهی کلمه دل به هم زن نیز برای توصیف آن بیش از اندازه لطیف به نظر می رسد کجای این مملکت دست بذارم که از اون نشونی از دزدی,غارت,بی وطنی و بی ریشه گی و بی اخلاقی وتهی مغزی نباشه یه دور که اخبار روزمره را مرور میکنی , میبینی که انسان بیشتر از...
-
Perfectionism
دوشنبه 14 تیر 1395 19:47
حدود ١٧ سال است که مدام درس خوانده ام با سرعت و بی فوت وقت از مدرسه تا دانشکده حقوق ابتدا به شدت سعی داشتم دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم سپس به شدت سعی داشتم دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار بشوم مهاجرت و رفتن هم که از نوجوانی تو ذهنم رخنه کرده بود در کنار همه ی این ها ، نواختن ساز و کنسرت ها و...