حتی اگر غروب روز جمعه هم باشه و در عمق بی حوصلگی غرق شده باشیم
آرام چشم هایمان را ببندیم وفقط یه جایی که دوست داشتیم باشیم فکر کنیم
دور از سر و صدای شهر
دور از نگرانی های بزرگ و کوچک
و دلهره های بی امان
فکر کنیم به همه ی لحظه های خوب
به نگاه کردن کسی که خیلی وقت است او را ندیده ایم
به گرمی لیوان چای لب پنجره
به بوی سنگفرش خیس از بارون
به صدای آرام موج دریا
بیا فراموش کنیم این عصر کبود رو
و در اینجا بود که زندگی را دوست داشتم